.
مگذار که تیمار، با نوازشهایش که با خزان خویشی دارند و رفتار آرام و احتضارِ مطبوع خود را از آن گرفتهاند، زِمامِ دلت را به دست بگیرد. هنوز وقت آن نشده است که چشم به هم بیاید. رنج کمسخن است. چه بهتر که سبکبار به خواب بروی: خوابِ فردا خواهی دید و بسترت سبک خواهد بود. خواب خواهی دید که پنجرههای
خانهات دیگر شیشه ندارند. بیتابی که با باد یکی شوی، با بادی که یکشبه رهِ یکساله میرود. کسانی دیگر سرود تجسمِ آهنگین را میخوانند، پیکرهایی که تشخصشان از جادوی ساعت شنی بیشتر نیست. تو سپاسی را که تکرار میشود محکوم خواهی کرد. بعدها تو را غولی ازهمپاشیده، خداوندگارِ ناممکن، خواهند شناخت.
با این همه.
تنها شب خود را سنگینتر کردهای. به شکار حصارها، به هُرمِ گرمایِ بیتابستان، بازگشتهای. بر عشق خود، در دل تفاهمی که به جنون میگراید، خشم میگیری. به خانهی بیکم و کاستی بیندیش که هیچگاه بر پا شدنش را نخواهی دید. فصلِ درو مُغاک کی فرا خواهد رسید؟ اما تو چشمانِ شیر را کور کردهای. در خیال خود زیبایی را میبینی که بالای بوتههای تیرهی اسطوخودوس در گذر است...
چیست که، بار دیگر، تو را کمی بالاتر کشانده است بیآنکه متقاعدت کند؟
قرارگاهِ پاکی در کار نیست.
.
رنه شار ...بی تار و پود......
ما را در سایت ...بی تار و پود... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : shaiadkeaiandeo بازدید : 47 تاريخ : شنبه 31 فروردين 1398 ساعت: 19:26