به الهه‌ی خودم

ساخت وبلاگ


در نواهای پنهانت
از تقدیری شوم خبر می‌رسد.
تمامی‌ِ پیمان‌های قدسی
نفرین می‌شوند
و سعادت حرمت از کف می‌دهد.

و چنان نیروی گیرایی در آن‌ها می‌گذرد
که من به تکرار می‌گویم:

این تو بودی
که با وسوسه‌ی زیبایی‌ات
فرشتگان را به پایین کشاندی...

و هنگامی که به ایمان طعنه می‌زنی
ناگاه بر فراز سرت
هاله‌ای ارغوانی فام و خاکستری جلوه‌گر می‌شود
که زمانی آن را دیده بودم من.

نه خیری نه شر
با این‌جا بیگانه‌ای یکسر.
چه حکیمانه گفته‌اند:

برخی را الهه و معجزه‌ای.

مرا اما دوزخی و عذاب.

من نمی‌دانم در سپیده‌دم
در آن ساعتی که دیگر در من توانی نبود
چه‌گونه از پای درنیامدم
و باز هم در پیِ سیمایِ تو بودم و
برایت آرامش طلب می‌کردم.

می‌خواستم که دشمن هم باشیم
پس چرا
چمن‌زاری پر گل و
آسمانی پر ستاره
پیش‌کشم کردی
و همه‌ی این نفرین زیبایی‌ات را به من بخشیدی؟

نوازش‌های خوفناک تو
فریب‌کارتر از فجرِ شمال است
هوش‌رباتر از باده‌ی زرین و
کوتاه‌تر از عشق یک کولی.

سرخوشیِ شومی بود
پامال کردن مقدسات مکتوم
و این شهوتِ جانکاهِ هم‌چون افسنتین
لذتی هولناک بوده‌است
برای قلب من.

آلکساندر بلوک – بیست و نه دسامبر هزار و نهصد و دوازده

+ نوشته شده در  جمعه هشتم دی ۱۳۹۶ساعت 18:11  توسط حمید صالحی  | 
...بی تار و پود......
ما را در سایت ...بی تار و پود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaiadkeaiandeo بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 20:36